حافظ هفت

وبلاگ شخصی مجتبی محمدیان

حافظ هفت

وبلاگ شخصی مجتبی محمدیان

بهروز صبوری

مجتبی محمدیان | شنبه, ۲۳ اسفند ۱۳۹۳، ۱۲:۵۸ ب.ظ | ۰ نظر

شهید بهروز صبوری…

شهید بهروز صبوری…

بهروز صبوری…
گریه های مادرت صبر هزاران نفر را لبریز کرده بود. گویا صبر خودت هم تمام شده بود بهروز. مادرت چهارشنبه می آید.

 

دیروز که خبر شناساییت را شنیدم ناراحت شدم. میدانم که گریه های مادرت که دل خیلی ها را سوزانده بود باعث شد برگردی و گرنه گمنام بودن را با هیچ چیز عوض نمی کردی. یادش به خیر آنروز که آوردنت. تو و برادرت را. همان که هنوز گمنام است. آمدنتان داستانی داشت، سنگ قبرتان داستانی داشت و یادمانتان داستان دیگری. مظلوم بودید… مظلوم.

نمیدانم… اگر مادت بفهمد که مشاور رییس سابق دانشگاه میگفت “اگر تو را بیاورند دانشجویان افسرده می شوند”، چه حالی پیدا میکند.

نمی دانم… اگر مادرت بفهمد که تا ۶ ماه شما سنگ قبر نداشتید و مظلومانه چشمها را با بقیع آشنا میکردید چه حالی میشود.

نمیدانم اگر مادرت چهارشنبه بیاید و آن یادمان ۲۵۰ میلیونی را که هیچ رنگ و بویی از خدا و معنویت و پسر شهیدش نبرده را ببیند، چه حالی میشود.

نمیدانم اگر مادرت چهارشنبه بیاید و وضعیت حجاب و عفاف دانشگاه را ببیند چه حالی میشود… نکند آه بکشد… نکند غصه بخورد…

اگر مادرت بفهمد در این دانشگاه بر تو و برادت چه گذشته چه حالی میشود؟

خدا را شکر که آن شهید دیگر هنوز گمنام است… حداقل مادرش تنها غصه گمنامی فرزندش را میخورد.

  • مجتبی محمدیان

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی