حافظ هفت

وبلاگ شخصی مجتبی محمدیان

حافظ هفت

وبلاگ شخصی مجتبی محمدیان

۶ مطلب با موضوع «جفنگ» ثبت شده است

نفس عمیق…

مجتبی محمدیان | سه شنبه, ۱۳ بهمن ۱۳۹۴، ۱۲:۴۱ ب.ظ | ۰ نظر

نفس عمیق…

داشتم خبر های سابق را مطالعه می کردم به سخنرانی حسن روحانی در ۱۸ آذر ۱۳۸۵ یعنی حدود ده سال پیش بر خوردم. در آن زمان رییس مرکز تحقیقات استراتژیک مجمع تشخیص مصلحت نظام بوده است. او در آن روز گفته بود: “اگر قرار باشد هر هشت سال یک بار در کشور انقلاب کنیم هیچوقت به جایی نمی‌رسیم. اما اگر یک بار انقلاب کردیم و هشت سال ها، یک زنجیر را تشکیل دهد و هر هشت ساله ای، ساختمان نیمه کاره هشت سال قبل را کامل تر کند، آنوقت ما به توسعه می‌رسیم.”

عمق فاجعه آنجاست که او می افزاید:”هیچ چیز برای پروژه‌های بزرگ و بلند مدت خطرناک تر از تغییر و تردید نیست.”

بعد یادم افتاد به پروژه های نیمه کاره قبل و بی پروژه ای فعلی. یادم افتاد به اخبار دیشب که مسئولی می گفت چند هزار مسکن مهر آماده تحویل است ولی چون زیر ساخت ندارد بلا تکلیف است. بعدتر موقعی که بنزین میزدم یادم افتاد سه سال پیش با همین دو هزار تومان پنج لیتر بنزین می زدم و الان دو لیتر. بعدتر یادم افتاد که چند روز پیش که سند چشم انداز ۱۴۰۴ را مجدد مطالعه می کردم احساس کردم چه قدر عقب افتادیم. دیدم در بحث فرهنگی ول شده ایم…

ان شاء الله همه این عقب گردی ها و خسارات را جبران می کنیم اما انسان تاسف می خورد که می توانست زود تر بشود… باید بسازیم.

نفس عمیق….

  • مجتبی محمدیان

بهروز صبوری

مجتبی محمدیان | شنبه, ۲۳ اسفند ۱۳۹۳، ۱۲:۵۸ ب.ظ | ۰ نظر

شهید بهروز صبوری…

شهید بهروز صبوری…

بهروز صبوری…
گریه های مادرت صبر هزاران نفر را لبریز کرده بود. گویا صبر خودت هم تمام شده بود بهروز. مادرت چهارشنبه می آید.

 

دیروز که خبر شناساییت را شنیدم ناراحت شدم. میدانم که گریه های مادرت که دل خیلی ها را سوزانده بود باعث شد برگردی و گرنه گمنام بودن را با هیچ چیز عوض نمی کردی. یادش به خیر آنروز که آوردنت. تو و برادرت را. همان که هنوز گمنام است. آمدنتان داستانی داشت، سنگ قبرتان داستانی داشت و یادمانتان داستان دیگری. مظلوم بودید… مظلوم.

نمیدانم… اگر مادت بفهمد که مشاور رییس سابق دانشگاه میگفت “اگر تو را بیاورند دانشجویان افسرده می شوند”، چه حالی پیدا میکند.

نمی دانم… اگر مادرت بفهمد که تا ۶ ماه شما سنگ قبر نداشتید و مظلومانه چشمها را با بقیع آشنا میکردید چه حالی میشود.

نمیدانم اگر مادرت چهارشنبه بیاید و آن یادمان ۲۵۰ میلیونی را که هیچ رنگ و بویی از خدا و معنویت و پسر شهیدش نبرده را ببیند، چه حالی میشود.

نمیدانم اگر مادرت چهارشنبه بیاید و وضعیت حجاب و عفاف دانشگاه را ببیند چه حالی میشود… نکند آه بکشد… نکند غصه بخورد…

اگر مادرت بفهمد در این دانشگاه بر تو و برادت چه گذشته چه حالی میشود؟

خدا را شکر که آن شهید دیگر هنوز گمنام است… حداقل مادرش تنها غصه گمنامی فرزندش را میخورد.

  • مجتبی محمدیان

گم شدن یا گم نشدن... مسئله این است...

مجتبی محمدیان | دوشنبه, ۲۴ آذر ۱۳۹۳، ۱۱:۳۳ ق.ظ | ۱ نظر

از همان ستون اول باید گم میشدی اما نشد... طوری نیست. ستون 1200 (یا 1393...) هم خوب است. هر چه سریع تر گم شو که کمال انقطاع در همین است.

آری... باید گم شد...

  • مجتبی محمدیان

@!.&.!#)#

مجتبی محمدیان | دوشنبه, ۲۱ مهر ۱۳۹۳، ۰۳:۵۶ ب.ظ | ۰ نظر

p,wgi id] ;hvd knhvl...

... ildk fs ;i ]vh alt , shift v, tahv kld nl ... pjd hghk ;i lfdkl nhvl [tk' ldk,dsl... onh fl vpl ;k...

  • مجتبی محمدیان

قبر شهید سوم

مجتبی محمدیان | جمعه, ۱۲ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۱۲:۲۷ ب.ظ | ۰ نظر

قبر را دو برابر قبر های چهار سال پیش ساخته بودند. برای شهید زیادی بزرگ بود. قبر بهروز و رفیقش نصف قبر های معمولی بود و وقتی کنارشان می ایستادی اندازه قبر ها برایت روضه می خواند. روضه علی اکبر.
قبر سوم را ولی گویا برای شهید سوم نساخته بودند و رازش را کمتر کسی میدانست. ۱۲٫۲٫۹۳

  • مجتبی محمدیان

شرم بر ما

مجتبی محمدیان | پنجشنبه, ۱۷ بهمن ۱۳۹۲، ۰۱:۰۶ ب.ظ | ۰ نظر

  • مجتبی محمدیان