اللهم ان لم تکن غفرت لنا فی ما مضی من شعبان… فاغفر لنا فی ما بقی منه…
یادش به خیر… انگار همین دیروز مرتضی دوید داخل اتاق و گفت که دوربین را بیاورم و از هلال نوی شعبان عکس بگیرم….
- ۰ نظر
- ۱۳ خرداد ۹۴ ، ۱۲:۴۴
اللهم ان لم تکن غفرت لنا فی ما مضی من شعبان… فاغفر لنا فی ما بقی منه…
یادش به خیر… انگار همین دیروز مرتضی دوید داخل اتاق و گفت که دوربین را بیاورم و از هلال نوی شعبان عکس بگیرم….
عصر دوشنه حرم. ۳٫۱٫۹۴
چه غم انگیز است پایان این صفر. چه صفر پر حاثه ای بود خدایا! کدام دل حوصله در آوردن این پیرهن مشکی را دارد؟ ای دست! بالا رفتی و بر سینه سجده کردی! اینک با چه رویی رخت عزا را تا میکنی؟ ای اشک های داغ! بیایید به بدرقه این لباس مقدس. ای شانه ها! بلرزید از بیقراری فراقش.
ای دل که سیاهیت خو گرفته بود با سیاهی این جامه بسوز چاره بیقراری سوختن است…
صبح با بچه ها رسیدیم پرجونک. بحث خفنی در گرفت بر سر این که نمازمان شکسته است یا کامل. طبق فتوا چون قصد داشتیم جمعه برای تفریح به تنگ فاریاب برویم قصد ده روز دچار مشکل میشد و نماز تمام. با این حال پرسیدیم و مطمئن شدیم. بعد از ظهر با یکی از رفقا به گشت و گذار در روستا پرداختیم. این کار را در روز اولی که در دهرود بودیم هم انجام دادیم و در پرجونک هم مقصدمان شد قبرستان و گلزار شهدای روستا. بهتر بگویم؛ گلزار شهید. یک شهید داشت. امام زاده روستا هم در حال باز سازی بود و قبر بدون سنگ بد جور آدم را به یاد بقیع می انداخت.
پی کنی
باید پی حسینیه روستا رو حفر میکردیم. بنا گذاشتیم که صبح ها کار کنیم و عصر ها کلاس و ورزش رو برپا کنیم. صبح خیلی گرم بود و البته اگه امداد های مردمی اهالی روستا نبود قطعا اردوی جهادی چند تا شهید داده بود(!)
البته تا روز آخر برنامه کاری ثابت نموند و روز های آخر دو ساعت صبح و سه ساعت عصر کار می کردیم. کلاس های آموزشی هم طرفدار پیدا کرده بود و تونسته بودیم با بچه های روستا رابطه برقرار کنیم.
شخصا دلم به حال محرومیت روستا آتیش میگرفت به خصوص وقتی میدیدم استعداد های خیلی درخشانی اونجا دارن حیف میشن.
إنّ القلوب بین إصبعین من أصابع اللَّه یقلبها. دلها میان دو انگشت از انگشتان خداست و آن را زیر و رو همى کند. پیامبر اعظم صلوات الله علیه و آله و سلم
23 خرداد 92
از آرشیو کشیدم بیرون...